برای مشاهده یافته ها از کلید Enter و برای خروج از کلید Esc استفاده کنید.

دانلود داستان صوتی افسانه رز و شوهر عجیب اش

داستان صوتی رز و آن موجود یکی از قصه های اساطیری انگلیسی است که امروز برای تان در سایت قرار دادم.برای شروع داستان صوتی را پلی نمایید.

داستان صوتی رز و موجود عجیب

There was once a beautiful princess named Rose. Her mother, the queen, however, was not as beautiful as the princess. The queen felt bad that she was not the most beautiful woman in the kingdom anymore. She was tired of competing with her daughter. She made a decision. She prepared a drink for the princess. After the princess drank it, she fell asleep. Then the queen took the princess to the forest. She left the princess there. It was a very serious thing to do. “Either she will be killed by animals or she will get lost in the forest,” the queen thought.

زمانی شاهزارده خانوم زیبایی به نام رز وجود داشت.مادرش ملکه اما به زیبایی پرنسس نبود.ملکه حال خوبی نداشت که دیگر زیبا ترین زن پادشاهی نبود.او از رقابت با دخترش خسته شده بود.او تصمیمی گرفت.او نوشیدنی برای شاهزاده خانوم آماده کرد.بعد از این که شاهزاده خانوم آن را نوشید به خواب رفت.سپس ملکه شاهزاده خانوم را به جنگل برد.او شاهزاده خانوم را آن جا گذاشت.این کار بسیار خطرناکی بود. ملکه فکر کرد: «یا او به وسیله حیوانات کشته می شود یا او در جنگل گم می شود»


The princess had a dream. She dreamed about a man with brown hair and brown eyes. It was the man she would wed.

شاهزاده خانوم خوابی دید.او در خواب مردی با مو و چشمان قهوه ای دید.او مردی بود که با وی ازدواج می کرد.


The princess woke up. She saw a strange creature on the ground. It looked like a man, but he was hairy and green. He had horns on his head and a pig’s nose.

شاهزاده خانوم بیدار شد او موجود عجیبی روی زمین دید.او شبیه یک مرد بود.اما او پر مو و سبز بود.روی سرش شاخ داشت و بینی اش خوکی بود.


The creature said, “Did I scare you? I hope not. Let me introduce myself. I am Henry.”

آن موجود گفت:«شما را ترساندم،امیدوارم این گونه نباشد.بگذارید خودم را معرفی کنم من هنری هستم.»


“I am not scared. To tell you the truth, I think you are cute,” said Rose.

رز گفت: نترسیدم،راسش را بگویم شما ناز هستید.


Rose and Henry spent the day together. They collected berries, caught fish, and had lunch. They had a very good day filled with nice conversations.

رز و هنری روز را با هم گذراندند.آنها توت فرنگی جمع کردند.ماهی گرفتند. و نهار خوردند.آنها روز خیلی خوبی پر از گفتگو های خوب داشتند.


“Rose, I have to go home,” said Henry. “My ship will sail home soon. I can’t leave you here in the forest alone. Will you come with me?”

هنری گفت: «رز،من باید به خانه بروم.»«کشتی من به زودی به خانه می رود.من نمی تواننم تو را اینجا در جنگل تنها بگذارم .همراه من می یای؟»


Rose was very happy. She gave Henry a kiss right on his pig nose. As soon as she kissed Henry, he began to change. His pig nose turned into a man’s nose. His horns and green hair went away. Standing in front of her was the man Rose had dreamt about.

رز خیلی خوشحال شد.او درست روی بینی خوکی هنری را بوسید.به محض این که او هنری را بوسید او شروع به تغییر کرد.دماغ خوکی اش تبدیل به دماغ یک مرد شد.شاخ و موهای سبزش رفتند.مردی که رز در خواب دیده بود روبروی او ایستاده بود.


Rose and Henry were married, and they lived happily.

رز و مری باهم ازداوج کردند و با شادی با هم زندگی نمودند.

پرسش داستان صوتی پرنسس رز و موجود


کلام پایانی

داستان که در بالا شنیدید از مجموعه کامل داستان های صوتی شیواست. اگر می خواهید سایر داستان های این مجموعه را بشنوید سری به مقاله های زیر بزنید.

بقیه داستان های شیوا به صورت حرفه ای در نرم افزار آموزش زبان انگلیسی با داستان شیوا قرار داده شده است.